September 26, 2004

Emaad's پيش ما سوختگان، مسجد و ميخانه يكيست

This ghazal of Emaad Khorasani is often quoted by Ostad. Here it is in full.


پيش ما سوختگان، مسجد و ميخانه يكيست
حرم و دير يكي، سبحه و پيمانه يكي است
اينهمه جنگ و جدل حاصل كوته‌نظريست
گر نظر پاك كني، كعبه و بتخانه يكيست
هر كسي قصه شوقش به زباني گويد
چون نكو مي‌نگرم، حاصل افسانه يكيست
اينهمه قصه ز سوداي گرفتارانست
ورنه از روز ازل، دام يكي، دانه يكيست
ره هركس به فسوني زده آن شوخ ار نه
گريه نيمه شب و خنده مستانه يكيست
گر زمن پرسي از آن لطف كه من مي‌دانم
آشنا بر در اين خانه و بيگانه يكيست
هيچ غم نيست كه نسبت به جنونم دادند
بهر اين يك دو نفس، عاقل و فرزانه يكيست
عشق آتش بود و خانه خرابي دارد
پيش آتش، دل شمع و پر پروانه يكيست
گر به سرحد جنونت ببر عشق عماد
بي‌وفايي و وفاداري جانانه يكيست
More Emaad info:

September 14, 2004

Ostad Nooh's نغمه خونین

Here's Ostad Nooh's نغمه خونین read by Shirin.

Sayeh's هنر گام زمان

Read by Mr. Haghighat.
هنر گام زمان

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است

تو رهرو دیرینه سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است

باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چله این کهنه کمان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است

دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ایام دل آدمیان است
دل بر گذر قافله لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است

روزی که بجنبد نفس باد بهاری
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردی است در این سینه که همزاد جهان است

از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
یارب چقدر فاصله دست و زبان است
خون می‌رود از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من می‌کنم افشردن جان است

از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود
گنجی است که اندر قدم راهروان است

September 07, 2004

Navab Safa's شمع سحرگاه

Read by Roshanak.




Here's another of Navab Safa's sung by Delkash.
اسير دام

چون ساغر بشكسته ام
درخون دل بنشستــه ام
بگسسته ام از عالمــــي
با عشق او پيوستــــه ام
چو اسير دام توام..رام توام ای محرم رازم
منم آن شمعی که ز شب تا به سحر در سوز و گدازم
ای فتنه بکش يا بنوازم
بی گناهم بده پناهم... کز موی تو آشفته ترم
کن نگاهی به خاک راهی... ای سایه لطفت به سرم
چه کنم ... عشقی غیر از تو نخواهم
به خدا ... محنت ريزد ز نگاهم
اميدم کو ... جدا از او...
پرپر شده ام ...خاکستر شده ام
آزارم کن .. چو چشم خود بيمارم کن
من زجفايت دلشادم.....از غم عشقت خرسندم
ازهمه عالم بگسستم.... تا که به مهرت پا بندم
عشق و اميد صفايی .. ای عشق من چه بلايی
کی ز وفا جانب ما بازآيی...