عظیم نیشابوری قاصد آمد گفتمش: آن ماه سیمین بر چه گفت؟ گفت: با هجرم بسازد گفتمش دیگر چه گفت؟ گفت: دیگر پا ز حد خویش نگذارد برون گفتمش: جمع است از پا خاطرم دیگر چه گفت؟ گفت: سر را باید از خاک ره کمتر شمرد گفتمش: کمتر شمردم زین تن لاغر چه گفت؟ گفت: جسم لاغرش را از تعب خواهیم سوخت گفتمش: من سوختم در باب خاکستر چه گفت؟ گفت: خاکستر چو گردد خواهمش بر باد داد گفتمش: برباد رفتم در صف محشر چه گفت؟ گفت: در محشر به یکدم زنده اش خواهیم کرد گفتمش: من زنده گردیدم ز خیر و شر چه گفت؟ گفت: خیر و شر نباشد عاشقان را در حساب گفتمش: این است احسان از لب کوثر چه گفت؟ گفت: با ما بر لب کوثر نشیند عاقبت گفتمش: چون عاقبت این است زین خوشتر چه گفت؟ گفت: دیگـر نگـذرد در خـاطـرم یـاد عظیم گفتمش: دیگر بگو گفتا: مگو دیگر چه گفت
November 30, 2004
عظیم نیشابوری - قاصد
Read by Mr. Gilani.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment