November 30, 2004

عظیم نیشابوری - قاصد

Read by Mr. Gilani.


عظیم نیشابوری

قاصد آمد گفتمش: آن ماه سیمین بر چه گفت؟
گفت: با هجرم بسازد گفتمش دیگر چه گفت؟

گفت:  دیگر  پا  ز  حد  خویش  نگذارد  برون
گفتمش: جمع است از پا خاطرم دیگر چه گفت؟

گفت:  سر  را  باید  از  خاک  ره  کمتر  شمرد
گفتمش: کمتر شمردم زین تن لاغر چه گفت؟

گفت: جسم لاغرش را از تعب خواهیم سوخت
گفتمش: من سوختم در باب خاکستر چه گفت؟

گفت:  خاکستر  چو گردد خواهمش بر باد داد
گفتمش: برباد رفتم در صف محشر چه گفت؟

گفت: در محشر به یکدم زنده اش خواهیم کرد
گفتمش: من زنده گردیدم ز خیر و شر چه گفت؟

گفت:  خیر  و  شر نباشد  عاشقان  را در حساب
گفتمش: این است احسان از لب کوثر چه گفت؟

گفت:  با  ما  بر  لب  کوثر  نشیند  عاقبت
گفتمش: چون عاقبت این است زین خوشتر چه گفت؟

گفت: دیگـر نگـذرد در خـاطـرم یـاد عظیم
گفتمش: دیگر بگو  گفتا: مگو دیگر چه گفت

November 23, 2004

Ostad Nooh's سوگند

Here is Ostad Nooh's سوگند read by Mrs. Vaez-zadeh.



More of Ostad Nooh's poetry.

November 15, 2004

Zhaleh Esfahani's شاد بودن هنر است

Read by Mrs. Vaez-Zadeh.

شاد بودن هنر است
بشكفد لاله ي رنگين مراد غنچه ي سرخ فروبسته ي دل باز شود من نگويم كه بهاري كه گذشت آيد باز روزگاري كه به سر آمده آغاز شود روزگار دگري هست و بهاران دگر شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر ! لیک هرگز مپسندیم به خویش که چو یک شکلک بی جان شب و روز ، بی خبر از همه ، خندان باشیم بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد !
کاش ایینه ای بود درون بین که در ان ، خویش را می دیدیم انچه پنهان بود از ایینه ها می دیدیم می شدیم اگه از ان نیروی پاکیزه نهاد که به ما زیستن اموزد و جاوید شدن پیک پیروزی و امید شدن
شاد بودن هنر است گر به شادی تو ، دلهای دگر باشد شاد
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست خرم ان نغمه که مردم بسپارند به یاد
See BBC report on Zhaleh Esfahani and listen to interview.

November 12, 2004

Houshang Ebtehaj's (Sayeh) زبان نگاه


Read by Mrs. Vaez-zadeh.


زبان نگاه

نشود فاش كسي آنچه ميان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش كن با لب خاموش سخن مي گويم
پاسخم گو به نگاهي كه زبان من و توست
روزگاري شد و كس مرد ره عشق نديد
حاليا چشم جهاني نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما كس نرسيد
همه جا زمزمه ي عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
اي بسا باغ و بهاران كه خزان من و توست
اين همه قصه ي فردوس و تمناي بهشت
گفت و گويي و خيالي ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به ديباچه ي عقل
هر كجا نامه ي عشق است نشان من و توست
سايه ز آتشكده ي ماست فروغ مه و مهر
وه ازين آتش روشن كه به جان من و توست
H.A. Sayeh