June 16, 2007

Simin Behbahani's سنگ گور

Read by Shirin during Ms. Behbahni's May 2006 visit to Hafez Class (photos).

سنگ گور

ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل ، راست بگو !‌ بهر چه امشب
با خاطره ها آمدهای باز به سویم؟

گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم او مرده و من سایه ی اویم
من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت
او در همه جا با همه کس در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر !‌ به سر داشت

من او نیم این دیده ی من گنگ و خموش است
در دیده ی او آن همه گفتار ، نهان بود
وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگی ی شامگهان بود
من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ
دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت

اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ، ندانم که به ناگاه
چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد

من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش
افسردگی و سردی ی کافور نهادم
او مرده و در سینه ی من ،‌ این دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم

June 10, 2007

Sadi's من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

Read by Sam.
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی

آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی

عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی

Kadkani's خموشانه

Read by Mr. Rabieh.
 شهر خاموش من ! آن روح بهارانت کو ؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو ؟
می خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان
نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو ؟
کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیهه ی اسب و هیاهوی سوارانت کو ؟
زیر سرنیزه ی تاتار چه حالی داری ؟
دل پولادوش شیر شکارانت کو ؟
سوت و کور است شب و میکده ها خاموش اند
نعره و عربده ی باده گسارانت کو ؟
چهره ها در هم و دل ها همه بیگانه ز هم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو ؟
اسمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای سحر این شب تارانت کو ؟

November 26, 2006

Abdolali Homayoun's کالای هنر


Read by Mr. Nooh.


کالای هنر

كالاى هنر ارزش و مقدار ندارد
اين طرفه متاعى است كه بازار ندارد
باغى است جهان هر چه كه گشتيم در اين باغ
آخر ز چه رو يك گل بى خار ندارد
گل نيز كه حافظ بودش نيش سرخار
در باغ دمى فرصت ديدار ندارد
عمرى است وفا كرده و در كوى محبت
ديديم كه اين جنس خريدار ندارد
ما را به طبيبى است سر و كار كه هرگز
يك نسخه براى دل بيمار ندارد
كم كن تو جفا اى بت طناز كه اين دل
ديگر بخدا طاقت آزار ندارد
هرگه نظرم به بر رخ زيباى تو افتد
از چيست زبان قدرت گفتار ندارد
هر چند ز لبهاى تو دشنام شنيدم
اين لطف تو با من بود انكار ندارد
تا نيست ترا فرصت ديدار همايون
تنها بود هر كس بجهان يار ندارد

Another poem was Read by Mina, Mr. Homayoun's daughter.

Also see photos.

April 19, 2006

Khaqani's لاله رخا سمن برا

Shirin's great selection of a Khaqani poem.


لاله رخا سمن برا

لاله رخا سمن برا سرو روان کیستی
سنگ‌دلا، ستم‌گرا، آفت جان کیستی
تیر قدی کمان کشی زهره رخی و مهوشی
جانت فدا که بس خوشی جان و جهان کیستی
از گل سرخ رسته‌ای نرگس دسته بسته‌ای
نرخ شکر شکسته‌ای پسته دهان کیستی
ای تو به دلبری سمر، شیفته‌ی رخت قمر
بسته به کوه بر کمر، موی میان کیستی
دام نهاده می‌روی مست ز باده می‌روی
مشت گشاده می‌روی سخت کمان کیستی
شهد و شکر لبان تو جمله جهان از آن تو
در عجبم به جان تو تاخود از آن کیستی

گزيده‌اي از غزليات خاقاني شيرواني


See also: complete poems

February 27, 2005

Dr. Assemi's visit


During his recent visit to Hafez class, Dr. Assemi gave a talk about the philosophy of life (and death) as viewed by ancient Greek philosophers, such as Cicero, Democritus and Pyrrho, and classical Persian poets like Khayyam, Rumi, Sadi and Hafez, in difference to such lines as (see full poem including an English translation):

روزها فکر من اینست و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟ به کجا میروم؟ آخر ننمایی وطنم

During the Q&A session, he was asked about German poetry and its relation to such themes as freedom, oppression and survival often seen in modern Persian poetry. His reference to Nazi-era dissident poets such as Thomas Mann, Bertolt Brecht and Kurt Tucholsky was instructive.

You can see a short video of the talk (or audio only if you have a slow connection).

Dr. Assemi: صادق شباویز


This is Dr. Mohammad Assemi's poem about Sadegh Shabaviz, the great theatre actor,
read by Dr. Assemi with an introduction.



Here's an article about Iran's olden theatre days by M. Behnoud.

Dr. Assemi's اشک هنرپیشه

Read by Shirin during Dr. Mohammad Assemi's recent visit to Hafez class.


November 23, 2004

Ostad Nooh's سوگند

Here is Ostad Nooh's سوگند Read by Mrs. Vaez-zadeh.


More of Ostad Nooh's poetry.

November 12, 2004

Houshang Ebtehaj's زبان نگاه


Read by Mrs. Vaez-zadeh.


زبان نگاه

نشود فاش كسي آنچه ميان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش كن با لب خاموش سخن مي گويم
پاسخم گو به نگاهي كه زبان من و توست
روزگاري شد و كس مرد ره عشق نديد
حاليا چشم جهاني نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما كس نرسيد
همه جا زمزمه ي عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
اي بسا باغ و بهاران كه خزان من و توست
اين همه قصه ي فردوس و تمناي بهشت
گفت و گويي و خيالي ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به ديباچه ي عقل
هر كجا نامه ي عشق است نشان من و توست
سايه ز آتشكده ي ماست فروغ مه و مهر
وه ازين آتش روشن كه به جان من و توست
H.A. Sayeh

October 10, 2004

Siavash Kasraie's باور

Read by Roshanak.
باور

باور نمي كند دل من مرگ خويش را
نه نه من اين يقين را باور نمي كنم
تا همدم من است نفسهاي زندگي
من با خيال مرگ دمي سر نمي كنم

آخر چگونه گل خس و خاشاك مي شود ؟
آخر چگونه اين همه روياي نو نهال
نگشوده گل هنوز
ننشسته در بهار
مي پژمرد به جان من و خاك مي شود ؟

در من چه وعده هاست
در من چه هجرهاست
در من چه دستها به دعا مانده روز و شب
اينها چه مي شود ؟

آخر چگونه اين همه عشاق بي شمار
آواره از ديار
يك روز بي صدا
در كوره راه ها همه خاموش مي شوند ؟

باور كنم كه دختركان سفيد بخت
بي وصل و نامراد
بالاي بامها و كنار درياچه ها
چشم انتظار يار سيه پوش مي شوند ؟

باور نمي كنم كه عشق نهان مي شود به گور
بي آنكه سر كشد گل عصياني اش ز خاك
باور كنم كه دل
روزي نمي تپد
نفرين برين دروغ دروغ هراسناك

پل مي كشد به ساحل آينده شعر من
تا رهروان سرخوشي از آن گذر كنند
پيغام من به بوسه لبها و دستها
پرواز مي كند
باشد كه عاشقان به چنين پيك آشتي
يك ره نظر كننند

در كاوش پياپي لبها و دستهاست
كاين نقش آدمي
بر لوحه زمان
جاويد مي شود

اين ذره ذره گرمي خاموش وار ما
يك روز بي گمان
سر مي زند جايي و خورشيد مي شود

تا دوست داري ام
تا دوست دارمت
تا اشك ما به گونه هم مي چكد ز مهر
تا هست در زمانه يكي جان دوستدار
كي مرگ مي تواند
نام مرا بروبد از ياد روزگار ؟

بسيار گل كه از كف من برده است باد
اما من غمين
گلهاي ياد كس را پرپر نمي كنم
من مرگ هيچ عزيزي را
باور نمي كنم

مي ريزد عاقبت
يك روز برگ من
يك روز چشم من هم در خواب مي شود
زين خواب چشم هيچ كسي را گريز نيست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پر است

More... مجموعه اشعار سياوش كسرايي .

Listen to Kasraie in his own voice shortly before passing away.